داستان بني تمیم، سجاح و كشته شدن مالك بن نويره (206)

ساخت وبلاگ

داستان بني تمیم، سجاح و كشته شدن مالك بن نويره (206)

 

(برگرفته از کتاب ارزشمند « روابط متقابل اسلام و دین سکولاریسم»)

به قلم : استاد ابوحمزه المهاجر هورامی

 

بسم الله  و الحمد لله

اما بعد :

قبيله ي بني تميم در زمان ظهور ارتداد، چند دسته شدند؛ برخي از آنان از دين برگشتند و از دادن زكات امتناع نمودند. بعضي، زكات اموالشان را به مدينه فرستادند. برخي هم درنگ كردند تا ببينند كه عاقبت چه مي شود؟ در همان حال زني نصرانی به نام سجاح بنت حارث بن سويد بن عقفان از قبيله ي بني تغلب، ادعاي پيغمبري كرد و به همراه پيروانش به قصد جنگ با ابوبكر صديق حركت كرد. گذر سجاح بر سرزمين بني تميم افتاد و آنان را به سوي خود فراخواند. عموم بني تميم دعوتش را پذيرفتند. مالك بن نويره ي تميمي، عطارد بن حاجب و برخي از اشراف و سران بني تميم به سجاح پيوستند و ديگران، با سجاح پيمان صلح بستند.

اما مالك بن نويره، سجاح را به جنگ تحريك كرد و هنگامي كه به مشورت و رايزني پرداختند كه

جنگ را از كدامين قبيله آغازكنند، سجاح با كلماتي آهنگين گفت: "اسبهاي جنگي و پرشتاب را آماده كنيد و براي غارت مهيا شويد و بر طايفه ي رباب [1] شبيخون بزنيد كه مانعي، در برابر تاخت و تاز اسبها نيست." بني تميم، موفق شدند سجاح را قانع كنند كه راهي يمامه شود و آنجا را از دست مسيلمه بن حبيب كذاب درآورند. سجاح، آهنگ يمامه كرد. اطرافيانش گفتند: اينك، كار مسيلمه بالا گرفته و قدرت و شوكت يافته است. سجاح گفت: "بر شما است كه چون كبوتر به سوي يمامه پرواز كنيد و بدانيد كه آنجا جنگ شديدي روي مي دهد و پس از آن هرگز ملامت و سرزنشي نمي يابيد." به هر حال سجاح و پيروانش تصميم گرفتند با مسيلمه بجنگند. هنگامي كه مسيلمه از قصد سجاح اطلاع يافت، بر خود و از دست دادن سرزمينش ترسيد؛ چراكه در آن زمان با ثمامه بن اثال كه از سوي لشكرمسلمانان به فرماندهي عكرمه  پشتيباني مي شد، درگير بود. لشكر عكرمه  در آن موقع منتظر لشكر خالد  بود.

مسيلمه ي كذاب در آن شرايط كسي را به نزد سجاح فرستاد تا برايش امان بگيرد و از سوي مسيلمه به سجاح وعده دهد كه نيمي از زمين را به او مي دهد. مسيلمه گفته بود: "نيمي از زمين از ما است و اگر قريش، عادل بودند، نيم ديگر از آنان بود؛ اما خدا، تو را گرامي داشت و آن نيمه را به تو ارزاني كرد".

سجاح در پاسخ مسيلمه درخواست نشست مشتركي با او را نمود و در پي آن، در خيمهاي به تنهايي گفتگو كردند. مسيلمه پس از بگومگوهايي كه ميان او و سجاح رد و بدل شد، به سجاح گفت: "آيا دوست داري تو را به همسري بگيرم و به كمك قوم خود و قوم تو، بر عرب غالب شوم؟" سجاح پذيرفت و سه روز پيش مسيلمه ماند و سپس به نزد قومش بازگشت. سجاح، به آنان گفت كه زن

مسيلمه شدم . قومش پرسيدند: "چه چيزي مهريه ات كرد؟" گفت: هيچ. خويشانش گفتند: "براي زني چون تو خيلي زشت است كه بدون مهريه، به ازدواج كسي درآيد." سجاح از مسيلمه درخواست مهريه كرد. مسيلمه گفت: "مؤذنت را به نزد من بفرست." سجاح، جارچي اش شبث بن ربعي رياحي ـ را پيش مسيلمه فرستاد. مسيلمه ي كذاب به جارچي (اذان گوي) سجاح گفت: "درميان يارانت بانگ برآور كه رسول خدا!  مسيلمه بن حبيب، دو نماز از نمازهايي را كه محمد بر شما مقرر كرده، برداشت. يكي نماز صبح و ديگري نماز عشاء." خدا، لعنتشان كند كه چنين چيزي را مهريه قرار دادند. سجاح، نيمي از ماليات يمامه را گرفت و به ميان قوم خود بازگشت و آن، زماني بود كه به او خبر رسيد خالد  به سرزمين يمامه نزديك شده است. وي، درميان قبيله اش بني تغلب ماند تا اينكه در زمان معاويه به همراه بني تغلب به جاي ديگري كوچ داده شد.[2]

مالك بن نويره كه قبلاً با سجاح همامنگي كرده بود، با بازگشت سجاح به جزيره، به خود آمد و از كارش پشيمان شد. مالك در منطقه اي به نام بطاح بود. خالد  آهنگ بطاح كرد وانصار از همراهي با او امتناع كردند و گفتند: "ما همان كاري را ميكنيم كه ابوبكر صديق  به ما فرمان داده است." خالد  در پاسخ آنان فرمود: "چاره اي جز رفتن به بطاح نيست و نبايد اين فرصت را از دست داد؛ هنوز فرمان ابوبكر  - به من نرسيده و من، از اوضاع و احوال، بهتر خبر دارم. اينك قصد بطاح دارم و شما را به آمدن مجبور نمي كنم." به هر حال خالد  به سوي بطاح حركت كرد و پس از دو روز انصار تصميم گرفتند كه به خالد  بپيوندند؛ لذا كسي را پيش خالد  فرستادند كه صبر كند تا به او برسند.

 زماني كه خالد  به بطاح رسيد، دسته هايي را به آنجا فرستاد تا مردم را به اسلام فرا بخوانند. سرآمدان بني تميم، فرمان و خواسته هاي خالد  را پذيرفتند و زكات اموالشان را پرداختند. مالك بن نويره در آن زمان از ميان مردم كنار رفته و سرگشته و متردد بود. فرستادگان خالد دستگيرش كردند و او را با عدهاي از همراهانش به نزد خالد  بردند. افرادي كه به سراغ مالك و همراهانش رفته بودند، با هم اختلاف پيدا كردند؛ ابوقتاده و حارث بن ربعي انصاري ـ گواهي داد كه آنها اذان گفتند ونماز خواندند و عده ي ديگري شهادت دادند كه آنها نه اذان گفتند و نه نماز خواندند. خالد  دستور داد مالك بن نويره و همراهانش را ببندند. آن شب، بسيار سرد بود. خالد  دستور داد اسيران را گرم كنند. مردم گمان كردند كه خالد  دستور داده كه اسيران را بكشند. به همين خاطر نيز اسيران را كشتند و مالك بن نويره به دست ضرار بن ازور كشته شد.

خالد با شنيدن سرو صدا از خيمه اش بيرون رفت و چون ديد كه سربازانش، كار اسيران را ساخته اند، فرمود: "وقتي خداي متعال، اراده ي كاري كند، آن را به انجام مي رساند." خالد  همسر مالك را كه ام تميم بنت منهال بود و زيبا، پس از پاكي به زني گرفت. در روايتي ديگر گفته شده كه خالد  مالك بن نويره را سرزنش كرد كه "چرا سجاح را پيروي كردي و زكات را ترك نمودي؟ مگر نميداني كه زكات نيز همانند نماز فرض است؟" مالك گفت: "پيامبر شما، چنان مي پنداشت كه بايد زكات داد!" خالد  فرمود: "مگر او، فقط پيامبر ما بود و نه پيامبر شما؟! اي ضرار! گردنش را بزن." و اين چنين مالك كشته شد.

به دنبال گردن زدن مالك، ميان خالد و ابوقتاده  بگومگو درگرفت و ابوقتاده، براي عرض شكايت به نزد ابوبكر صديق  رفت. عمر  نيز دربارهي خالد  با ابوقتاده، هم نظر شد و به ابوبكر  گفت: "خالد را از فرماندهي لشكر عزل كن كه در شمشيرش، تيزي و شتاب است و او، سريع و نادرست، مردم را از دم شمشير مي گذراند." ابوبكر صديق  فرمود: "شمشيري را كه خدا بر كافران كشيده، در نيام نمي كنم." در همين گير و دار متمم بن نويره ـ برادر مالك ـ براي شكايت از خالد  به نزد ابوبكر رفت.

ابوبكر صديق خونبهاي مالك را خودشان دادند[3]

مرتد شدن عمانیها:

 خليفه مسلمين در پي مرتد شدن عمانيها دو فرمانده به نامهاي حذيفه بن محسن وعرفجه را به سوي آنها فرستادند و بعد از آنها عكرمه نيز رهسپار آن منطقه كردند كه پس از جنگ سختي كه ميانشان در گرفت مسلمانان پيروز شدند.

مرتد شدن بحرين:

 بحريني ها نيز بعد از وفات رسول الله و بعد از وفات منذر بن ساوي كه فرستاده ي رسول الله در آن منطقه بود مرتد شدند ولي مسلمانان بومي بحرين آناني كه بر اسلام پايدار بودند نقش زيادي در خاموش كردن فتنه ي ارتداد داشتند به خصوص شخصي به نام جارود بن معلي تاثير زيادي در برگشتن بحريني ها به سوي دين اسلام و اطاعت از حكومت اسلامي ايفا نمود و در مناطقي ديگر لشكر اسلام به فرماندهي علا ء و همكاري مثني بن حارثه بر مرتدين حمله كردند و فتنه ي آنان را خاموش نمودند .

 

 

 



[1]بطاح، آبي است از بني اسد در نجد.

[2] ابن کثیر ، البداية و النهاية ، ج 2 ص 251

[3] ابن کثیر  ، همان


موضوعات مرتبط: آثار ابوحمزه المهاجر هورامی روشنگران...
ما را در سایت روشنگران دنبال می کنید

برچسب : داستان,تمیم,سجاح,كشته,مالك,نويره, نویسنده : rawshangarana بازدید : 168 تاريخ : چهارشنبه 25 مرداد 1396 ساعت: 2:14