سقوط غم انگیز والانس و سرانجام توطئه وخیانت در اندلس (229)

ساخت وبلاگ

سقوط غم انگیز والانس و سرانجام توطئه وخیانت در اندلس (229)

 

(برگرفته از کتاب ارزشمند « روابط متقابل اسلام و دین سکولاریسم»)

به قلم : استاد ابوحمزه المهاجر هورامی

 

بسم الله  و الحمد لله

اما بعد :

در روز دهم جمادي اثاني، به سال 486 هجري به حصين بن جعفر استاندار نيرومند اسلامي و فرمانده لشكر والانس، يكي از استانهاي بزرگ اسلامي اندلس اطلاع رسيد كه نخست وزير مسلمانان عدي بن عبدالعزيز مشهور به ابن ذي النون با نصرانیان  قرار داد محرمانه اي بسته كه به مسلمانان و مملكت خود خيانت كند و قلعه هاي والانس را تسليم آنان نمايد.

حصين پس از شنيدن اين خبر به نزد ابن ذي النون رفت تا درباره آنچه كه شنيده بود تحقيق نمايد. هنگامي كه به نزد او رفت، دلايلي بر صدق آنچه شنيده بود يافت؛ از آن جمله به هنگام ورود ديد ابن ذي النون با يكي از كشيشهاي مسيحي زير گوشي صحبت مي كند!

ابن ذي النون كه سر خود را كشف شده يافت و انكار را بي فايده ديد، به صراحت به خيانت خود اعتراف كرد و گفت: حصين ابن جعفر ! من ديده ام كه زمامداران مسلمان ظالم و ستم گر شده و به شكايات و درد دل مردم رسيدگي نمي كنند؛ علاوه بر اين، مسيحيان با 75 هزار سرباز آماده، به ما حمله ور شده اند و مسلمانان در برابر آنان تاب مقاومت ندارند!

حصين در خشم شد و گفت تو مي خواهي شرافت و افتخار پدران ما را بر باد دهي و سرمشق جبن و خيانت باشي اما بدان كه زمامداران نصرانی به تو جزاي خيانت خواهند داد، نه جزاي خدمت.

اما خشم حصين ديگر سودي نداشت، زيرا ابن ذي النون خائن قلعه را تسليم مسيحيان كرده بود و سربازان آنان وارد شهرشده و آنجا راغارت كردند و به دوشيزگان مسلمان نزد پدران و مادرانشان تجاوز نمودند و با زنان مسلمان نزد شوهرانشان عمل منافي باعفت انجام دادند، ومسلمانان ترسو و مرده والانس هم ناچار دست از زن و بچه خود شسته، و پا به فرارگذاردند. يكي از تاريخ نگاران به نام ابن زياده در مورد اين فاجعه هولناك از جمله مي نويسد: لشگر نصرانیان در آن تاريخ، 13000 نفرمسلمان را به جرم دفاع از ناموس خود به خاك و خون كشيد، و30 هزار نفر مسلمان از مرد و زن را به جرم نپذيرفتن دين نصرانی از دم شمشير گذراند و مسجد و مدرسه بزرگ شهر والانس را آتش زد! تصرف شهر والانس به وسيله نصرانیان به قدري با سرعت انجام گرفت كه هنوز خبرخيانت ابن ذي النون منتشرنشده،كه كار از كار گذشته بود!عدي خواست با لشگر خود به طرف والانس حركت

كند، اما ديد قرطبه پايتخت اندلس در خطر است! به همين جهت ناچار در آنجا ماند!

 ابن ذي النون خيانت كار نيز زود به جزاي خيانت خود رسيد زيرا به مجرد ورود ايلد فونس، زمامدار بزرگ نصارا به شهر والانس دستور داد ابن ذي النون را آتش زدند تا مبادا به آنها هم خيانت كنند! سرانجام نقشه هاي زمامداران مسيحي عملي شد، و براق بن عمار افسر خيانتكار هم مشغول به فعاليت شد، تا جايي كه جندل بن حمود استاندار اشبيليه را با وعده هاي دروغين زمامدار مسيحي – كه وعده فرمانروايي كل اندلس را به او داده بود – فريب داد و او لشكر خود را برداشته و به كمك سربازان مسيحي به مالك بن عباد فرمانرواي كل اندلس حمله ور شده و از اشبيلييه به طرف قرطبه حركت نمود، اما سربازان مسيحي به مجرد حركت جندل از اشبيليه آن جا را تصرف كردند، آن گاه با وسايل مختلفي جندل بن حمود را به قتل رساندند!

 سربازان جندل كه پس از به قتل رسيدن او خود را بي فرمانده ديدند، به طرف اشبيليه برگشتند، اما سربازان مسيحي اجازه ورود به اشبيليه را به آن ها ندادند، و بيشتر آن ها را به قتل رساندند! مالك بن عباد بيچاره فرمانرواي كل اندلس هم كه ياران خود را از دست داده بود، به ناچار به قرطبه فرار كرد و در آنجا تا آخر عمر با ذلت به سر برد![1]

سرانجام توطئه وخیانت

زمامدار بزرگ مسيحي ايلد فونس بدون هيچ گونه مانعي وارد قصر پادشاهي قرطبه شد و پنجاه دختر زيبا از دختران زمامداران اسلامي را ميان سران سپاه خود تقسيم نمود، و همچنين كاخهاي زمامداران اسلامي را ميان افسران ارشد خود تقسيم كرد! او مسجد جامع قرطبه را با خاك يكسان نمود، و محل آن را براي فحشا و فسق و فجور اختصاص داد، و كتابخانه اسلامي قرطبه را كه مشتمل بر بيش از 80 هزار جلد كتاب بود، فرمان داد تا آتش زدند و چهار هزار نفر از اهالي قرطبه را به قتل رسانيد، و براق بن عمار افسر خائن اسلامي به امر دوك و نيز يكي از زمامداران مسيحي به قتل رسيد![2]

واقعیت اینجاست که سقوط اندلس نه در زمان حکومت خاندان بنی‌نصر (آخرین خاندان حکومتگر در اندلس) بلکه سال‌ها پیش از آن آغاز شده بود. در سال‌های پایانی حکومت مسلمانان بر اندلس، شاید بتوان نبرد العقاب را رويدادي دانست که روند سير بازپس‌گیری اندلس توسط نصرانی ها  را سرعت بخشيد. این نبرد در زمان ابوعبدالله محمد بن ابی یوسف ملقب به ناصر، از سلاطین دولت موحدی، رخ داد. در سال 608ق/1211م ناصر بر قلعه‌ای از قلاع نصرانی ها  دست یافت. به دنبال این پيروزي، آلفونسوی نهم، پادشاه قشتاله (از ممالک نصرانی همسای مسلمانان)، از بزرگان و دلیران روم و حتی از خود پاپ کمک خواست و لشکری بسیار برای جنگ با مسلمانان فراهم كرد.

ناصر از شهر جیان بیرون آمد و با لشکر آلفونسوی در جایی به نام عقاب روبه‌رو شد. در این جنگ، چنان‌که نوشته‌اند، بیش از صدهزار مسلمان کشته شدند. این شکست از يك سو پيامدهاي بسیار ناگواری برای مسلمانان، و از سوي ديگر پیامدهای نیکویی برای نصرانی ها  داشت. مسلمانان در این نبرد بسیار تلفات دادند و توازن قوا به نفع نصرانی ها  از دست رفت. نصرانی ها  نیز دریافتند که بازپس‌گیری اندلس آرزوي چندان دور از دسترسي نیست و آنها می‌توانند با اتحاد و تلاش بيشتر، این مهم را تحقق بخشند.

این پاره پاره شدن مسلمانان و نبود اتحاد ميان آنها، باعث شد نصرانیها فشار خود را بر مسلمانان بیشتر کنند. از سوي دیگر هم‌زمان با تفرقۀ مسلمانان، نصرانی ها  به اتحاد با یکدیگر روی آوردند. اما در اين دوران قدرتمند‌ترین حکومت‌های ملوک‌الطوایف اندلس، مانند خاندان بنی‌نصر،‌ حكومت مي‌كرد بنی‌نصر که بر غرناطه حکومت می‌کردند مردمی مروج تمدن بودند و درباری باشکوه داشتند و کاخ معروف الحمرا از آثار مشهور دورة عظمت آنهاست. این سلسله مدتی طولانی با مسیحیان در زدو خورد بود و در مقابل پیشرفت آنها مقاومت می‌کرد تا آنکه در سال 897م پایتخت ایشان، شهر غرناطه، به دست فردیناند و ایزابلا سقوط کرد و اندلس به کلی از دست مسلمانان بیرون رفت.

نکتة بسیار مهم در سير بازپس‌گیری اندلس به دست نصرانیها، اتحاد فردیناند، پادشاه آراگون، با ایزابلا، ملکة قشتاله، است. در سال 874ق/1469م با ازدواج این دو نفر، هم‌پیمانی يادشده تحقق یافت و قدرت مسیحیان بسیار گسترش پیدا کرد. در زمان ابوعبدالله محمد، آخرین حاکم مسلمان اندلس، فشار نصرانیها برای گرفتن اسپانیا بیشتر شد. فردیناند به غرناطه حمله کرد و پيرامون آن را به آتش کشید. موسی، سردار رشید اسلامی، به دستور ابوعبدالله آمادة نبرد شد.

 در سال بعد لشکری مرکب از چهل‌هزار پیاده و ده‌هزار سوار به غرناطه حمله كردند و به غارت دست گشودند. خرمن‌ها و درختان میوه و خانه‌ها را آتش زدند و مردم را حتی با بریدن دست و پا شکنجه دادند. فردیناند که پایداری مسلمانان را مشاهده کرد و راهی برای سقوط غرناطه نيافت با کمال بی‌رحمی، راه خواروبار را بر مردم شهر بست. بدین ترتیب شرایط سخت گرديد و سرانجام شهر غرناطه در اول سال 898ق/1492م تسلیم شد و پیمان صلحی میان مسلمانان و پادشاه نصرانی منعقد گردید. شرایط صلح بدین گونه نوشته شد:

1. شخص پادشاه، سران سپاه، تمام وزرا و مشایخ و عموم مردم باید نسبت به پادشاه و ملکة قسطیلیه قسم اطاعت و فرمانبرداری یاد کنند؛

2. مقداری از اراضی البشارات به ابوعبدالله داده خواهد شد؛

3. عموم مسلمانان از کوچک و بزرگ در امان خواهند بود و کسی متعرض جان، مال، اسلحه و مذهب و آزادی آنها نخواهد شد؛

4. مساجد و ابنیة مقدسة اسلامی مصون خواهد بود؛

5. موذن بر بالای مناره‌ها اذان خواهد گفت و کسی مانع وی نخواهد بود؛

6. زبان، لباس، اخلاق و آداب و رسوم مسلمانان همچنان باقی خواهد ماند و فقهای اسلامی قوانین و فقه اسلامی را نسبت به مسلمانان اجرا خواهند کرد. دعاوی بین مسلمانان و مسیحیان در محاضر مختلط از علمای روحانی مسیحی و مسلمان فیصله خواهد یافت؛

7. مالیات مسلمانان همان خواهد بود که به سلاطین خود می‌پرداختند و چیزی بیش از آن گرفته نخواهد شد؛

8. مسیحیان حق ندارند به زور به خانة مسلمانان داخل شوند یا به طریقی به آنها توهین كند؛

9. کلیة اسرای اسلامی آزاد خواهند شد؛

10. همۀ مسلمانانی که تمايل دارند به افریقا مسافرت كنند می‌توانند طي مدت معینی با کشتی‌های قسطیلی‌ها مسافرت کنند و از آنها چیزی به جز کرایة کشتی گرفته نخواهد شد، و پس از آن تاریخ هم مهاجرت مسلمانان به افریقا آزاد خواهد بود مشروط‌برآنکه افزون بر کرایة کشتی، یک‌دهم اموالی را که با خود می‌برند به دولت قسطیلیه واگذار کنند؛

11. احدی به جرم دیگران مجازات نخواهد شد؛

12. هر مرد یا زن مسیحی که قبلاً اسلام آورده است مجبور نخواهد بود که اسلام را رها کند و به مذهب سابق خود برگردد؛

13. هر مسلمانی که بخواهد به دین مسیحیت بگرود، به او چند روزی فرصت داده خواهد که کاملاً این تصمیم را بررسي کند و پس از آن یک کشیش مسیحی و یک نفر فقیه اسلامی در حضور یکدیگر از او سؤال خواهند کرد که به کدام مذهب مایل است، هرگاه به مذهب مسیح اظهار تمایل کرد مختار خواهد بود؛

14. سربازان مسیحی نمی‌توانند به زور شب را در خانة مسلمانان به سر برند و هیچ مسلمانی را نمی‌توان از خانة خود به زور بیرون آورد؛

15. مسلمانانی که در میان مسیحیان به‌سر می‌برند یا از محل‌های آنها مهاجرت مي‌کنند، از هرگونه تعرض، آزار و اذیت به مال و جان خود مصون خواهند بود؛

16. مسلمانان علامت و نشان مخصوصی، چنان‌که یهودیان دارند، نخواهند داشت؛

در این میان موسی، شهسوار غرناطی و سردار بنام ابوعبدالله، که دروغ بودن این معاهده را می‌دانست گفت: «مپندارید که قشتالیان به معهدات خود وفادار می‌مانند و این پادشاه پیروزمند از کرم و شهامت بهره‌ای دارد! سخت در اشتباهید. اینان همگان تشنة خون ما هستند. مرگ برای ما از سرنوشتی که آنان برای ما رقم زده‌اند بهتر است. بدانید که جز بردگی و هتک حرمت و اهانت و غارت خانه‌ها و غصب زنان و دختران و آلودن مساجدتان چیزی در انتظارتان نیست. اینان شما را خواهند سوخت و خاکستر خواهند کرد». اما کسی به سخن موسی توجهی نکرد و او نیز پر از خشم و ناراحتی بر اسب خویش سوار شد و از دروازه بیرون رفت. وی پس از جنگیدن با یکدسته از جنگجویان مسیحی که در بیرون شهربر او تاختند و اسب او را پی کردند، خود را در رودخانه انداخت و غرق شد.[3]

همان‌گونه كه موسي گفته بود،‌ نصرانیهاهرگز این مفاد به ظاهر عادلانه را رعایت نكردند و مسلمانان از فردیناند و ایزابلا و دیگر سلاطین مسیحی شکنجه‌های بسیار دیدند و قربانی‌های فراوان دادند.

کلیسا دو راه را پیش روی مسلمانان قرار داد: یا اینکه بمانند و مسیحی شوند یا اینکه اموال خود را بفروشند و به مغرب بروند. بدین ترتیب سیاستی مبتنی بر خونریزی و شکنجه راه خود را بگشود و محکمة تفتیش عقاید یا محکمة مقدس، که هم از الهام کلیسا برخوردار بود و هم از تأیید مقام سلطنت، برای برافکندن اسلام و مسلمانان کار خود را آغاز کرد. کار اصلی این محکمه حمایت دین کاتولیک و طرد کفار و مخالفان عقیدتی کلیسای کاتولیک بود. بیشتر قربانیان آن در آغاز یهودیان و مسلمانان بودند و سپس موریسکی‌ها یا عرب‌های مسیحی‌شده را نیز دربرگرفت. این محکمه برای نخستين بار در سال 1290م در قشتاله تشکیل شد و در سال 1480 فردیناند و ایزابلا آن را تجدید کردند. در سال 1481م تقریبا سه‌هزار تن به حکم این محکمه سوخته شدند و 13هزار نفر به مجازات‌های دیگری رسیدند.[4]

اینک 800 سال از ورود سپاه 12 هزار نفری مسلمین می گذرد. سال 897 هجری قمری است. " ابوعبدا... محمد"  آخرین حاکم قرناطه، مهم ترین و زیبا ترین بخش اندلس، کلید شهر را تسلیم فردیناند، سردار نصرانی می کند و خود با چشمانی گریان می گریزد. این بار این اندلس اسلامی است که تسلیم سپاهیان نصارا می شود. با حضور فردیناند در اندلس، پذیرش نصرانیت برای همگان اجباری و آموزش و صحبت به زبان عربی ممنوع شد و هر که از این امر سرباز می زد به تیغ جلاد سپرده می شد.

کشتارها آغاز شد. صلیبی ها حتی به مسلمانانی که با تغییر دین، نصرانی شده بودند نیز رحم نکرده و با عنوان «عرب های خائن» آنها را کشتند. در یک روز 3000 نفر از آنان زنده زنده سوزانده شدند.

مساجد، دانشگاهها ، حمامها  و نمادهای والای تمدن، به بهانه حذف نمادهای اسلامی ویران شدند و این ها همه در حالی بود که در هنگام حضور مسلمین در اندلس نه تنها آزادی ادیان وجود داشت بلکه بسیاری از مناصب دولتی در اختیار نصرانیان بود .

گوستاولوبون مى‏نويسد: "شايد تاكنون هيچ‏يك از بى‏رحم‏ترين و وحشى‏ترين كشورگشايان عالم، دامن خود را به چنين لكه‏ى قتل‏هايى آلوده نكرده باشد." و با تأسف مى‏گويد: عده‏ى جمعيت طليطله كه در دوره‏ى مسلمانان، بيش از دويست هزار نفر بود، اكنون (سال 1884 م) تمام آن، به بيش از 17 هزار نفر نمى‏رسد و در قرطبه كه يك ميليون جمعيت بود، فعلاً به 42 هزار نفر كاهش يافته است هم‏چنين از 150 شهرى كه در شلمنقه13 آباد بود، به نظر نمى‏رسد بيش از 23شهر باقى مانده باشد. " [5]

جرجى زيدان هم مى‏نويسد: مسلمانان را ميان انتخاب مرگ و مسيحيت مخير مى‏ساختند و مسلمانان ناگزير، تغيير دين داده و مسيحى مى‏شدند و آن‏ها كه از اين حكم، سرپيچى مى‏ورزيدند،

در آتش سوزانيده مى‏شدند. متهمان به صورت دسته جمعى يا خانوادگى در آتش مى‏سوختند. و در جاى ديگر مى‏نويسد: در محلى به نام "كالى كوت" تعدادى از كشتى‏هايى حاملِ آذوقه‏ى مسلمانان، به دست مسيحيان ضبط مى‏شود. مسيحيان دست و گوش و بينى مسافران را بريده، سپس مثله شدگان را بى‏رحمانه به كشتى‏ها بازمى‏گردانند و كشتى‏ها را به آتش مى‏كشند تا جسدهاى نيمه جان مسلمانان خاكستر شود.[6]

يوسف اشباح آلمانى در كتاب تاريخ اندلس مى‏نويسد: نيروهاى مسيحيان، سيل‏آسا به شهرها و روستاها سرازير مى‏شدند و آن‏ها را آتش زده و ويران مى‏كردند. آنان به هر كجا كه مى‏رسيدند با آتش و شمشير به جان مردم مى‏افتادند و به مسجدهاى مسلمانان بى‏احترامى مى‏كردند و صليب‏ها را بر فراز مناره‏ها نصب كرده از آن‏ها براى ناقوس‏ها استفاده مى‏نمودند.[7]

جامعه‏ى اندلس نصرانی ، پس از اخراج و كشتار مسلمانان دچار انحطاط فوق‏العاده گرديد، به گونه‏اى كه گوستا ولوبون، تاريخ نويس فرانسوى مى‏نويسد: انحطاط آندلس پس از اخراج عرب، به اندازه‏اى شديد بود كه شايد در تاريخ قومى يافت نشود كه با اين سرعت به چنان انحطاطى رسيده باشند. علم و دانش، كشاورزى، حرفه و سرانجام همه‏ى چيزهايى كه ابزار پيشرفت است، به يكباره رخت بربست. كارخانه‏هاى بزرگ بسته شد. كشاورزى يك سره مختل گرديد. زمين‏هاى حاصل‏خيز باير ماند. در نتيجه شهرها هم كه بدون كشاورزى و سازندگى آباد نمى‏ماند، رو به خرابى نهاد. جمعيت مادريد كه بيش از چهار صد هزار نفر بود، به دويست هزار نفر كاهش يافت. در اشبيليه كه در حكومت مسلمانان 1600 كارخانه داير بود و يكصد و سى هزار كارگر در آن‏ها كار مى‏كردند، تنها 300 كارخانه باقى ماند. كارخانه‏هايى كه پارچه‏هايى ابريشمى مى‏بافتند و چهل هزار نفر در آن‏ها كار مى‏كردند، به كلى تعطيل شد. شهرهاى ديگر هم اين گونه رو به خرابى و ويرانى نهادند. به گونه‏اى كه وقتى در قرن هجدهم در سقوبيه يك كارخانه‏ى پارچه بافى تأسيس گرديد، چون از صنعت گران گذشته كسى باقى نمانده بود، ناچار از كشور هلند نيروى ماهر آوردند. ودر جاى ديگر به نقل از "كامپومانس" مى‏نويسد: تا سال 1776.م در تمام كشور، يك نفر شيمى دان نبود كه از عهده‏ى ساختن دارو برآيد، يا بتواند يك كشتى معمولى را تعمير كند يا دست كم بادبان آن را بسازد.[8]

 

 



[1] مرتضی مطهری  ، انسان و سرنوشت ، ص     36/44

[2] همان ، ص  45

[3] احمد رائف ،خاطره‏ ىسقوط اندلس،برگردان: محمدرضا انصارى،تهران‌: امیرکبیر، ۱۳۷۰.صص 99 ـ 105.   

[4] محمدعبدالله عنان ، تاریخ دولت اسلامی دراندلس، ترجمةعبدالمحمد آیتی ،تهران،انتشارات کیهان، 1371. ج5،ص 311

[5]آيتى،پیشین،ص 198

[6] جرجى زيدان، تمدن اسلام و عرب، مترجم علی جواهر کلام ، تهران ، امیر کبیر 1372 ص 338

[7] على رضا گلى زواره، سرزمين اسلام، ص 499

[8]آيتى،پیشین،ص 200 

روشنگران...
ما را در سایت روشنگران دنبال می کنید

برچسب : سقوط,انگیز,والانس,سرانجام,توطئه,وخیانت,اندلس, نویسنده : rawshangarana بازدید : 187 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 15:07