توشه مشتاق از سیرت شهدای اهل سنت عراق که پوزه آمریکا را به خاک مالیده و افتخارات امت را زنده کرده و

ساخت وبلاگ

توشه مشتاق از سیرت شهدای اهل سنت عراق که پوزه آمریکا را به خاک مالیده و افتخارات امت را زنده کرده و روح جهاد و شهادت را در کالبد خفته امت دمیدند (۱۴)

به قلم: نورالدین بیرم(ابو عبدالرحمن)

ارائه: سایت بنیان جهاد و روشنگران افغانستان علیه دین سکولاریسم و احزاب مختلف آن

ابو عاید رحمه الله از ورود ابوعاید رحمه الله به بین النهرین یک هفته یا ده روز بیشتر نگذشته بود که نبرد القائم درگرفت. ابوعاید اهل جزیرة العرب بود و وقتی وارد عراق شد برادران او را به مهمانخانه ابو فتحی آوردند.

بعد از اینکه ابو فتحی طبق عادتش که با هر مهمانی همنشین می شد تا با او آشنا شود با او هم صحبت شد فهمید که ابوعاید از طلاب علوم شرعی است برای همین نزد من آمد و جریان را به من خبر داد و گفت: طالب علمی از جزیرة العرب به مهمانخانه آمده، چه خوب می شود که به مهمانخانه بروی و با او آشنا شوی و سپس برای او برنامه ای را برای تدریس به برادران در مهمانخانه تعیین کنی، به او گفتم ان شاء الله این کار را خواهم کرد اما به خاطر مشغولیت به جنگ با کتائب الخسة چند روزی تأخیر کردم و وقتی الله تعالی دیدار با او را مقدر نمود-که دو روز قبیل از نبرد بود- از علم فراوان و علو همتش یکّه خوردم، دیدم که او خودش در دومین روزی که به مهمانخانه رسیده بود برنامه ای را برای تدریس به برادران تهیه کرده است.

این است رسم صاحبان همّت های بلند، آنها منتظر نمی مانند که کسی از آنها بخواهد که به دین الله تعالی خدمت کنند و برای بالابردن پرچمش تلاش کنند و برای بذل و بخشش علم یا مال یا نیروی جسمانی یا مهارت جنگی یا هر توانایی دیگری که دارند بشتابند تا دولت خلافت بر منهاج نبوت برپا شود، چرا که دولت خلافت با بازوان دون همّتان برپا نمی شود و خوشگذران و راحت طلبانی که قلوبشان جز آرزو و خواب و خیال چیز دیگری نمی دانند، آن را برپا نمی کنند و اگر این کار بدون همّتهای بلند کوه مانند و فدای گرانبهاترین چیزها ممکن می بود الله تعالی برای پیامبرش صلی الله علیه وسلم چنین می کرد، آن کسی که-پدر و مادر و فرزند و خانواده و اموالم و همه اهل زمین فدایش شوند- در میدان نبرد چهره اش خونین شد و دندانش شکست و کلاهخود بر سرش شکست اما با همه اینها با اینکه او معلم اول بود علمش او را به ترک جهاد و خانه نشینی و راحت طلبی وادار نکرد و با اینکه سید و سرور بنی آدم است سیادت رفیعش او را از اینکه در خط مقدم و رهبرش باشد بازنداشت بلکه علم و سیادتش او را به ورود به قعر نبردها و پیکار در میادین مردانگی وادار کرد تا جاییکه وقتی جنگ شدت می گرفت یارانش را می دیدی که به او پناه می آورند و پشت او سنگر می گیرند و او در این حال ثابت قدم و استوار و خونسرد و بلند همّت در مقابل دشمنان می جنگید و می گقت: “ أنا النبي لا كذب، أنا ابن عبد المطلب “ (من پیامبرم بی هیچ دورغی، من پسر عبدالمطلب هستم)، و اصحابش نیز این چنین بلند همت بودند و همچنین ابوعاید رحمه الله نیز چنین بود.

درباره علمش باید بگویم که من بعد از کشته شدنش برخی از کتبش بخصوص کتاب المغنی تألیف ابن قدامه مقدسی را ورق زدم و تعلیقات و توضیحاتی که او درمورد احادیث موجود در آن نوشته بود را دیدم که بر وسعت علم و اطلاعات او دلالت داشت و به یاد دارم که یکی از برادران به من گفت که ابوعاید کتب ستة را حفظ بود والله اعلم.

قصه شهادت او:

وقتی نبرد در شهر العبیدی به پایان رسید ابوعاید همراه مجموعه ای برادران به شهر الکرابلة عقب نشینی کردند و عقب نشینی آنها مصادف بود با ورود ارتش سکولاریستها به شهر. همینکه ماشین حامل این برادران به اطراف شهر رسید صلیب پرستان شروع به تیراندازی به آنان کردند، برادان مجبور شدند که ماشین را نزد خانه ای متوقف کنند به این هدف که وارد خانه شوند اما قضا و قدر الله تعالی از گامهای ابوعاید سریعتر بود؛ گلوله تک تیرانداز خائن در کمین نشسته ای سرپاکش را سوراخ کرد و جانش را گرفت تا بدین ترتیب الله تعالی او را از میان برادران برای شهادت انتخاب کرده باشد-نحسبه کذالک و الله حسیبه-از الله سبحانه و تعالی می خواهیم که ابوعاید را در زمره شهداء قبول فرماید.

+ نوشته شده در جمعه ۱۴۰۱/۰۶/۱۱ ساعت 23:28 توسط روشنگر  | 

روشنگران...
ما را در سایت روشنگران دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rawshangarana بازدید : 123 تاريخ : شنبه 12 شهريور 1401 ساعت: 21:11